• وبلاگ : همه چي
  • يادداشت : جهنم ايراني يا جهنم خارجي !!!!
  • نظرات : 7 خصوصي ، 148 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10      
     

    سلام دوست عزيزم

    مگه ميشه چيزي بنويس خوندني نباشه

    حكايت جالبي بود

    بازم ميام

    ولي نه اينقدر كوتاه زود گذر

    سلام

    ممنون از اينكه به خونه ي نيلوفري من اومدي..

    عالي بود..

    موفق باشي...

    ياعلي!!!

    + خرم 

    ممد بالاخره آپيدي دادا

    اين ملكت همين جوري ميبيني كه هيچكس نمي تونه درستش كنه

    اصلا ً خودشو ناراحت نكن.

    بعدهم حرف سياسي نزن مي گيردت آقاي چيز......

    سلام

    من فردا نظر ميدم الان فقط خوندمش

    سلام

    متن خيلي جالبي بود خيلي خيلي جاي بحث و نظر داشت من كه خيلي خوشم اومد .

    آپ كردم دوست داشتي بيا

    در نهان خانهء قلب من و تو

    هست رازي كه كسي

    نتوانسته بيانش بكند

    اين همان راز وجود من و توست

    كز ازل تا به ابد

    همره انسان است

    و گريزي نبود هيچكسي را از او

    او همان نقطه اي از قلب تو است

    كه فرو ريزد اگر

    آن كسي را كه تو مي داري دوست

    بر سر راه تو هويدا شود و عطر نفسهايش

    در مشام توي دلبسته به او

    پيچيدست

    او همان اميديست

    كه بقاي من و تو

    استوار از بودن اوست

    او همان روياييست

    كه شباهنگامان به سراغت آيد

    و تو را در خلسه اي از بي وزني

    كه همان خواب بود

    غوطه ور مي سازد

    اندكي ژرف نظر كن

    كه چنين موهبتي

    قدر صد كاغذ بي جان

    كه مي نامندش پول

    مي ارزد

    اندكي خوب بيانديش

    كه اين بار گران هستي

    بي وجودش

    قدر صد كوه كه بشكافته اند

    سينهء آبي اين چرخ كبود

    سنگين بود

    اندكي نيك نظر كن ، و ببين

    كاين همه حجم عظيم از احساس

    كآسمان هم با اين همه وسعت و گستردگيش

    نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد .

    نمي خواهم بدانم کوزه گر از خواک اندامم

    چه خواهد ساخت ؟

    ولي بسيار مشتاقم

    که از خاک گلويم سوتکي سازد

    گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش

    و او يکريز و پي در پي

    دم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد

    بدين سان بشکفد در من

    سکوت مرگبارم را .<

    هزاران غم دراين سينه تمسخروار مي خندند

    به ريش من كه مدت هاست بدون لحظه اي وقفه

    ز ناچاري با همه غمهام مي سازم

    چه سازم چارهء اين درد ها

    اين همه بي هم زبانيها

    نه دارويي ، نه تسكيني

    همه درد است

    دلم در گير و دار عشق خونريزيست

    سرم سودايي زلف پريشانيست

    دو چشمم مات چشمانيست ، سخت افسونگر

    و دستانم به اميد بيان قلب بي تابم

    قلم در دست ، اسير شعر غم گشته

    ستون هاي نحيف و خستهء جسمم

    ندارد تاب ره پويي

    چه مي گويم؟

    كدامين راه؟

    مگر مانده رهي كز سر تشبيه آن به كوره راهي از اميد

    نپيمودم

    مگر مانده دراين عالم راه و بي راهي

    كه با خسته تني مقهور ظلم اين زمين

    نپيمودم

    مگر كفشي برايم مانده

    كه در راه رسيدن تا وجود خويش

    نفرسودم

    نمي داني كه در پيمودنت اي راه پر چاله چه ها ديدم

    تو نشنيدي صداي پچ پچ آن رهگذر را

    كه با ديگر كسي مي گفت

    ببين بيچاره را

    ديوانهء عشقي شده هم پايهء رويا

    نمي داند ره و بي راه

    نمي فهمد كه آسايش چه طعم دلبري دارد

    نمي داند كه عشق و دوستي برپايهء پول است

    $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });

     <    <<    6   7   8   9   10